تنها یک واژه سه حرفی است اما
یک دنیا حرف برای گفتن دارد ....
پدر را می گویم
پدری که یک دنیا بردباری است
یک دنیا حمایت
یک دنیا تلاش
من دنیایم را با دنیا عوض نمی کنم
بازگشت...
برچسب : نویسنده : homechemistry بازدید : 102 تاريخ : پنجشنبه 1 اسفند 1398 ساعت: 18:01
برچسب : نویسنده : homechemistry بازدید : 97 تاريخ : پنجشنبه 1 اسفند 1398 ساعت: 18:01
برچسب : نویسنده : homechemistry بازدید : 104 تاريخ : پنجشنبه 1 اسفند 1398 ساعت: 18:01
جاده عشق بی انتهاست ...
اما
پر است از سنگلاخ و پرتگاه
بازگشت...
برچسب : نویسنده : homechemistry بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 1 اسفند 1398 ساعت: 18:01
باران ببار
باران ببار و ذهن خسته ام را نوازش کن
ببار و روح مجروحم را مرهمی باش
ببار و جسم فرسوده ام را جلایی تازه بخش
باران ببار
بازگشت...
برچسب : نویسنده : homechemistry بازدید : 95 تاريخ : پنجشنبه 1 اسفند 1398 ساعت: 18:01
چهارده سال داشت و دیگر هیچ ...
کودک برای رسیدن به نان، جانش را کف دستش گذاشت
اما
جانش از دستش افتاد، چون دستان کوچکی داشت
پ. ن. به یاد کودک چهارده ساله ای که به علت کولبری جانش را برای نان داد.
بازگشت...
برچسب : نویسنده : homechemistry بازدید : 89 تاريخ : پنجشنبه 1 اسفند 1398 ساعت: 18:01
دانه های لاجوردی تسبیح زیر انگشتان مادربزرگ به آرامی حرکت می کنند ...
خوش به حال دانه های تسبیح
که مدام دست نوازش مادربزرگ روی سرشان است
بازگشت...
برچسب : نویسنده : homechemistry بازدید : 103 تاريخ : پنجشنبه 1 اسفند 1398 ساعت: 18:01
من یلدا را دوست ندارم
یلدایی که به خاطر آن باید کمی بیشتر منتظر دیدن خورشید باشم ....
بازگشت...
برچسب : نویسنده : homechemistry بازدید : 83 تاريخ : پنجشنبه 1 اسفند 1398 ساعت: 18:01
مادرم قلبش درد می کرد، از وقتی یادم هست قلبش درد می کرد.
باید قلب دیگری به پیوند می شد، یک قلب سالم
پدرم ذهنش همیشه درگیر بود، پولی برای عمل پیوند نداشت.
من آن روز را هرگز فراموش نمی کنم
روزی که تلفن دو بار پشت سر هم زنگ خورد
زنگ اول، قلبی برای اهدا پیدا شده بود
زنگ دوم، پدر دیگر نبود، در یک تصادف مرگ مغزی شده بود ....
بازگشت...
برچسب : نویسنده : homechemistry بازدید : 77 تاريخ : پنجشنبه 1 اسفند 1398 ساعت: 18:01